به گزارش گلوبایت کتاب به نقل از ایبنا به نقل از گاردین-منظور از نوشته بد مطلب کسلکننده است. یک مطلب هنگامی بسیار پیچیده است یا تلاش میکند بسیار منطقی باشد برای خواننده کسلکننده میشود. هنگامی که خواننده احساس کند در طول کتاب اتفاق خاصی رخ نمیدهد خسته میشود. ممکن است مخاطب در طول مطالعه ۴۰۰ صفحه کتاب خوانده باشد و تا آخرین صفحه هم به خواندن ادامه دهد اما بی شک در طول خواندن زجر میکشد.
بسیاری از نویسندگان تلاش میکنند از تصاویر مرتب و کلمات زیبا در نوشتن اثر خود بهره ببرند اما تا کجا میتوان با کلمات بازی کرد؟! اینجاست که همه چیز تکراری میشود و هیچ چیز جدیدی در آن نمییابید.
نویسندگان بد به نوشتن مطالب بد ادامه میدهند زیرا دلایل خاص خود را دارند که به زعم خود دلایل بسیار قانعکنندهای نیز هستند. یکی از دلایل بد نوشتن این است که بر اعتقاد خودمان تأکید کنیم و راه یادگیری را بر خود ببندیم.
شعرهای عاشقانهای که فرد خطاب به خود مینویسد نمونه خوبی برای یک نوشته بد است و بیشک اولین و آخرین کسی که این نوع نوشته را ستایش میکند خود نویسنده آن است.
با اینکه این نوع نویسندگان آثار داستانی بسیاری میخوانند اما توانایی درک عواملی را که سبب موفقیت آن آثار شده است ندارند بنابراین بدترین نوع نویسندگان آن دسته هستند که به نویسندگان بیاستعداد اجازه تقلید یا به کار بردن مفاهیم موجود در اثر خود را میدهند.
بهتر است به چند نمونه معروف نگاهی بیندازیم. نویسندگان بد اصولاً سعی میکنند در نوشتههایشان از نویسندگان بنام چون «جان آپدایک»، «ویرجینیا وولف»، «مارگارت آتوود»، و «دیوید فورستر»نام ببرند تا ویژگی ارزشمند بودن را به اثر خود نسبت دهند. «اگر ویرجینیا وولف توانست چنین کاری انجام دهد پس چرا من نتوانم! من هم مانند او همه چیز را به جریان کلمات میسپارم!» اما باید به خاطر داشته باشیم اگر کار کسی بر اساس لذت خواننده موفق میشود نمیتوان خود به خود به این موضوع دست یافت و هر تلاشی در نهایت یک تقلید مسخره از آب درمیآید!
نوشتههای بد به صورت تدافعی نگاشته میشود اما نوشته خوب خود را رها میکند و به قضاوت را به خواننده میسپارد. خطر روحی رمانهایی چون «امواج» نوشته «وولف» بسیار بالا بود آن هم برای نویسندهای که خود دچار ناتوانی روحی بود یا وقتی «جان آپدایک» رمان «خرگوش، بدو» را به زمان «حال ساده» نوشت مشخص بود که ممکن است دو حالت پیش آید؛ موفقیت زیاد یا شکست وحشتناک! اما آزمون و خطا کردن این نوع نویسندگان و ترس نداشتن از این موضوع سبب موفقیت آنان شد.
نویسندگان بد معمولاً احساس میکنند داستانی برای گفتن به دیگران دارند. داستانی که ممکن است در کودکی از زبان مادربزرگشان شنیده باشند و تا وقتی داستان را برای دیگران نقل نکنند احساس آرامش نمیکنند اما از آنجا که اطرافیان آنان نیز از همان داستان اطلاع کردند جرات فاش موضوعات خاص یا بسط اتفاقات را ندارند و در نتیجه داستانی غیرقابلقبول به دیگران عرضه میکنند.
گاهی نیز همین دسته نویسندگان برای بازنویسی داستان نویسندگان دیگر در گذشته تلاش میکنند. با خود فکر میکنند انجام دوباره یک کار با شرایط اجتماعی مختلف کار مشکلی نیست. آنها نمیفهمند که رمانهای علمی-تخیلی یا رمانهای تاریخی پاسخ نویسنده آن اثر به لحظه یا اتفاقی خاص در زمانه خود است و بازسازی یک اثر در عصری دیگر جذابیتی برای خواننده ندارد.
نکته دیگری که این نوع نویسندگان به آن علاقه دارند این است که در پی آن هستند درک مردم را از اتفاقات موجود زیاد کنند یا حتماً کتابشان نکته آموزشی داشته باشد. هر گونه تلاشی برای نوشتن داستانی که دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کند بیهوده است. در واقع اعتقاد داشتن به یک مفهوم جدا از علاقهمند بودن به نوشته خوب انسان را دچار بیراهه و به ورطه شعار وارد میکند. شخصیتهای داستان پیش از اینکه به دنبال عدالت باشند باید برای خواننده باورپذیر باشند.
نویسندگان بد معتقدند چیزی در دنیا برای یادگیری وجود ندارد و آنان در اوج دانایی به سر میبرند و اگر تا کنون اثری از آنان منتشر نشد یا معروف نشدند تقصیر دنیای ادبی است. این تفکر که من به موفقیت نزدیک شدهام پس بهتر است همینطور به کار خودم ادامه دهم بسیار خطرناک است. نویسنده بد همیشه میگوید: «من میخواهم این مطلب را بنویسم!» اما نویسنده خوب میگوید: «این مطلب در حال نوشته شدن است!»
باید به خاطر داشته باشید که دوستان و اقوام شما به دلیل اینکه شما را دوست دارند نوشته شما را نیز دوست خواهند داشت. بهتر است یاد بگیرید. یاد بگیرید و دست به قلم ببرید. دنیا دیگر جایی برای نویسندگان بد ندارد. یادگیری اولین اقدام برای نگارش یک مطلب خوب است.