به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از گاردین، نویسنده داستان «افسانههای خزان» زندگی پرکاری داشت و داستانهای زیادی را از دریچه تاریخی نگاشته بود. وی که به محدودیتهای این گونه ادبی وقعی نمینهاد در طول ۵۰ سال حدود ۳۰ کتاب منتشر کرد و علاوه بر داستان شعر، مقاله، مصاحبه، نمایشنامه، و نقدهای بسیاری نوشت.
هریسون بیشتر اوقات خود را خانه کوچکی در شهر محل تولدش در «میشیگان» سپری میکرد و همیشه او را با «ارنست همینگوی» مقایسه میکردند که غرب را رها کرده و به دنبال ماجراجویی بود. البته خود وی از این مقایسه خوشحال نبود و معتقد بود همینگوی مانند شومینهای است که گرمایی از خود ساطع نمیکند.
هنگام نمایشنامهنویسی با «جک نیکلسون» و سپس «شان کانری» و «وارن بیتی» آشنا شد. البته وی بیشتر به دلیل نگارش فیلمنامه «افسانههای خزان» معروف شد. اقتباس سینمایی از این اثر با بازی «براد پیت» و «آنتونی هاپکینز» داستان سه برادر و پدر آنان در یک بیابان و اوایل دهه ۹۰ میلادی را نشان میدهد.
خود «هریسون» در سال ۱۹۳۷ در میشیگان به دنیا آمد. کتاب اول وی به نام «اشعار ساده» در سال ۱۹۶۵ منتشر شد. اولین رمان وی تحت عنوان «گرگ» در سال ۱۹۷۱ به چاپ رسید و بعدها نسخه سینمایی آن با بازی «نیکلسون» ساخته شد. سال ۲۰۰۷ بود که وی وارد آکادمی هنر آمریکا شد.
«هریسون» که در کودکی از یک چشم نابینا شده بود بیشتر داستانهایش را در مناطق دورافتاده غرب آمریکا از جمله تپههای شنی «نبراسکا» و کوههای «مونتانا» روایت میکرد. شخصیتهای داستانی وی آدمهای بسیار محکمی بودند و بر طبق ویژگیهای اخلاقی و انسانی رفتار میکردند. خود وی معتقد بود افراد مختلفی بر شیوه نگارش و تفکر او تأثیرگذار بودهاند و از جمله آنها مدرنیست روسی «سرگئی یسنین» و شاعر انگلیسی «ویلیام ووردزوورث» را نام میبرد.
داستانهای دیگر او «روز خوبی برای مردن» درباره افول سیستم اکولوژیک آمریکا و «دالوا» درباره زنی اهل «نبراسکا» است که به دنبال پسر خود که پیش از آن آن را به خانواده دیگری داده بود همه جا را جستجو میکند.
وی ترجیح میداد داستانهایش را درباره آدمهای روستایی بنویسد. خود او در این باره گفته بود: «در طول زندگی من ارزش زندگی روستایی کاهش یافت. پیش از این ۲۵ درصد کشور را مناطق شهری و ۷۵ درصد آن را مناطق روستایی تشکیل میداد اما حالا برعکس شده است.»
«هریسون» شاعر خوبی هم بود و معتقد بود وقتی دچار الهام شعری میشود باید فوراً آن را به روی کاغذ بیاورد. وی معتقد بود «نوشتن رمان و داستان را میتوان به تأخیر انداخت اما نمیتوان شعری که به ذهن آمده است در همان لحظه ننوشت.»