چرا اغلب داستان‌های ترسناک در زمستان متولد می‌شوند؟/ از «فرانکشتاین» تا «سخت‌تر شدن اوضاع»

خواهشمندیم اگر از گلوبایت رضایت دارید به دوستان خود هم معرفی کنید 😊👇
0 0 رای
رتبه بندی




چرا اغلب داستان‌های ترسناک در زمستان متولد می‌شوند؟/ از «فرانکشتاین» تا «سخت‌تر شدن اوضاع»

 خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ایندیپندنت- در یک تابستان سرد و تاریک-سال ۱۸۱۶ به سال بدون تابستان معروف شده است- دو شاعر برجسته زمان «لرد بایرون» و «پرسی شلی» برای تعطیلات به سفر رفته بودند. «شلی» با «مری  گادوین»، خواهرخوانده او «کلیر کلیرمونت» که آن زمان همسر «شلی»، «لرد بایرون» و همراه پزشک و دوست صمیمی‌اش «جان پولیدوری» -اولین نویسنده رمان‌های خون‌آشامی- در این سفر حضور داشتند.


در سوئیس جای مناسبی برای گردش در جنگل یا کنار دریاچه وجود نداشت. روزها سرد بود و همه اوقات آنان درون خانه سپری می‌شد. «بایرون» که در حال خواندن داستانی ترسناک و پر از روح بود به دوستانش پیشنهاد کرد هرکدام داستانی ترسناک بنویسند. «پولیدوری» شروع به نگارش داستان زنی کرد که از سوراخ در دزدکی همه اتفاقات را زیر نظر دارد. در میان این جمع هیچ مدرکی دال بر اقدام «کلیر کلیرمونت» برای نگارش کتاب  وجود ندارد. «شلی» نیز هیچ‌وقت به روایت داستان در قالب رمان علاقه‌ای نشان نداده بود بنابراین انصراف خود را بلافاصله اعلام کرد. «بایرون» نیز به قصه خون‌آشامی اندیشید که بعدها موضوع لازم برای داستان «پولیدوری» را فراهم کرد.


در این میان فقط «مری شلی» موفق شد و داستانش را چنین آغاز کرد: «شب سرد و تاریک نوامبر بود.» وی بعدها نام این داستان را «فرانکنشتاین» گذاشت. اما «مری» بعدها تاریخ داستان را به یازدهم دسامبر تغییر داد. مشخص است که به جای استفاده از تابستان هوای زمستان تأثیر بیشتری بر حال و هوای داستان داشت و او و داستانش به عمق زمستان رسیدند. بنابراین داستان در «آرکتیک» رخ می‌دهد. و پایان آن هیولای «فرانکنشتاین» را مشاهده می‌کنیم که به آرامی روی برف‌ و یخ زمستانی جان خود را از دست می‌دهد. «فرانکنشتاین» یک داستان زمستانی است.


این عقیده که روزهای سرد و برفی مناسب داستان‌های ترسناک است به اوایل قرن نوزدهم برمی‌گردد. سال‌ها قبل و در «داستان زمستان» نوشته «ویلیام شکسپیر» در سال ۱۶۱۱ «مامیلیوس» می‌گوید: «در زمستان باید داستان غم‌انگیز خواند و من هم داستان ترسناک خودم را دارم.» اما عملاً در دوره «ویکتوریایی» بود که روایت داستان‌های ترسناک تبدیل به سنت شد. محبوبیت این گونه ادبی رو به کاهش بود تا اینکه «الیزابت گسکل» و «ویلکی کولینز» روحی تازه در بدن نیمه‌جان آن دمیدند. خانواده‌ها دور هم جمع می‌شدند تا یکدیگر را با داستان‌های پر از جن و روح بترسانند. مثلاً در داستان «ام. آر. جیمز» که استاد این نوع داستان‌نویسی است شخصیتی با ناخن‌های بسیار بلند وجود داشت. این اتفاق جایش را در میان آوازهای کریسمس نیز باز کرد. مردم در آواز «بهترین زمان سال الآن است» داستان‌های ترسناکی نیز برای همسایه‌های خود تعریف می‌کردند.


یکی از معروف‌ترین نمونه‌های این موضوع کتاب «سرود کریسمس» نوشته «چارلز دیکنز» نویسنده انگلیسی است که در سال ۱۸۴۳ در انگلستان که در آن نیاز به داستانی در این فرم احساس می‌شد، به دست مخاطبان رسید. فصل انتشار داستان نشانه از همه‌گیر بودن ایده نگارش چنین داستان‌هایی در زمستان دارد.


«سخت‌تر شدن اوضاع»  نوشته هنری جیمز، نویسنده آمریکایی نیز داستانی ترسناک در کریسمس است. این داستان که در سال ۱۸۹۸ منتشر شد به سنت داستان‌های ترسناک دیگر است. داستان این‌گونه آغاز می‌شود: « این داستان ما را دور آتش جمع می‌کند، نفس در سینه حبس می‌شود، موضوع این داستان وحشتناک است. در روز قبل از سال نو در یک خانه قدیمی یک داستان عجیب رخ می‌دهد. به یاد ندارم کسی حرفی زده باشد تا اینکه یک نفر گفت تنها موردی که شاهد آن بوده داستان شکنجه کودکی توسط خدا بود.» اگر این جمله آخر مو را بر تن شما راست نکرد پس شما تحت تأثیر داستان‌های ترسناک قرار نمی‌گیرید.


داستان کتاب که ماجراهای مربوط به یک معلم سرخانه است روی داستان تسخیر روح یک کودک به وسیله شخصیتی به نام «پیتر کوینت» تمرکز می‌کند. «جیمز» نیز برای افزایش وحشت داستانش از الگویی قدیمی بهره می‌برد و داستان را در روز پیش از سال نو و برای آدم‌هایی که به دلیل سرمای هوا دور آتش نشسته‌اند تصویر می‌کند.


شاید داستان‌های ترسناک اولین بار به دلیل وجود هالووین ایجاد شده باشد. درست در روزهای آخر افتادن برگ‌ها روی زمین شاهد تعطیلات هالووین هستیم که قصد دارد حضور ارواح، شیاطین، و ساحره‌ها را جشن بگیرد و جشن مردگان نام دارد. هالووین آغازگر این اتفاق است و سپس زمستان از راه می‌رسد. هوا سردتر می‌شود و روح وحشت در هوا نیز رخ می‌نماید. زمستان فصل ترسناکی است و بیشترین نزدیکی را به مرگ دارد چون در گذشته به دلیل بروز بیمری‌ها در این فصل جان بسیاری از انسان‌ها را گرفته است.


همه ما دوست داریم فکر کنیم که منازل شاد و گرم ما با درهای محکم و گرمای آتش می‌تواند دستان سرد مرگ را بیرون در نگه دارد. به همین دلیل داستان‌های ترسناک در مکان‌های سرد و خالی از سکنه رخ می‌دهد. مثلاً داستان «کلاغ» نوشته «ادگار آلن پو» داستان مرگ عاشقی است که پس از او صدایی به راوی نوید بازگشت او را به زندگی می‌دهد.


 اگر هدف ذکر اسامی این نوع داستان‌ها باشد نتیجه آن فهرست بلندبالایی خواهد بود. داستان ترسناک «برف خاموش، برف مخفی» نوشته «کونراد آیکن» که در سال ۱۹۳۴ منتشر شد بسیار جذاب است. داستان پسرکی که دچار بیمری اسکیزوفرنی است (بیماری‌ای که در آن فرد در ذهن خود قصه‌ها و صداهای غیرطبیعی می‌شنود). دنیایی که شخصیت اصلی داستان «آیکین» در آن غرق می‌شود سفید است. ترسناک‌ترین بخش ماجرا در ادامه است که برف و سرمای آن تا استخوان خواننده نفوذ می‌کند. «تمام دنیا صحنه بزرگی برای نمایش برف بود اما در همین حال نیز همه جا ساکت، سرد، و در خواب عمیق است.»


حتی داستانی چون «مردگان» نوشته «جیمز جویس»-از مجموعه داستان کوتاه «دوبلینی‌ها»- نیز که قرار نبود ترسناک باشد از عنصر برف برای نشان دادن ترس شخصیت‌ها استفاده می‌کند. در صحنه آخر همسر شخصیت اصلی داستان عشق خود به یک مرد را برای اولین بار تعریف می‌کند؛ کسی که در سرمای زمستان و در حال انتظار زیر پنجره اتاق او و به دلیل ابتلا به ذات‌الریه جان خود را از دست می‌دهد. «در سراسر ایرلند برف آمده بود. به شنیدن صدای برف که با رقت از سپهر فرود می‌آمد و مانند واپسین هبوط جمعی، آرام بر سر زندگان و مردگان می‌نشست، روح گابریل از حال رفت.»


چند داستان دیگر خوانده‌اید که شخصیت‌های داستان کنار پنجره ایستاده و برف را تماشا می‌کنند؟ نویسندگان بسیاری از تصویر زمستان استفاده می‌کنند تا مفهوم تنهایی، ترس، و خلاء را نشان دهند اما می‌توان از تأثیر بالعکس این موضوع نیز بهره گرفت تا به گرما، و راحتی منزل اشاره کرد. مثل داستان «لذت بشر» نوشته نویسنده فرانسوی «ژان جیانو» که می‌نویسد: «آتش زبانه می‌کشد، آب می‌جوشد، پرده‌ها کشیده است، و صبح زیبایی به کره زمین لبخند می‌زند.»


در تابستان سال ۱۸۱۶ که در آن «مری شلی» و دیگر نویسندگان داستان ترسناک را خلق کردند به نظر آخرین فصل خوشی حاضرین آن جمع بود. مسافران به انگلستان بازگشتند. خواهر ناتنی «مری» خودکشی کرد؛ همسر «پرسی شلی» که حامله نیز بود چند ماه بعد خود را غرق کرد. پسر «شلی» از ازدواج اول بر اثر تشنج در سال ۱۸۱۸ جان خود را از دست داد. در سال‌های بعد هم که «مری» و «پرسی» ازدواج می‌کنند صاحب دو فرزند می‌شوند که هیچ کدام به دو سالگی خود نمی‌رسند. «پرسی شلی» و «لرد بایرون» نیز در طی ده سال پس از آن سفر جان خود را از دست می‌دهند. «بایرون» در جنگ بیمار و در ۳۶ سالگی از دنیا می‌رود و «پرسی شلی» نیز طی یک حادثه و در ۳۰ سالگی غرق می‌شود. اینجاست که انسان درمی‌یابد گاهی داستان‌های ترسناکی که برای یکدیگر تعریف می‌کنیم به ترسناکی اتفاقات زندگی واقعی انسان نیستند. این داستان‌ها دو کاربرد عملی دارند؛ اول این‌که انسان‌ها را از تنش‌های هرروزه خود دور می‌کنند و آنها را با این ترس و تنش روبه‌رو می‌کنند. از طرف دیگر با اذعان به وجود شیاطین ذهنی وسیله‌ای قدرتمند برای تسخیرشان هستند.


اما راز جذابیت این داستان‌ها در چیست؟ مخلوقاتی که در قالب داستان به لباس وجود درمی‌آوریم، ارواحی که ذهنمان را درگیر می‌کنند، و شیاطینی که هر روز در سر کار با آنها روبه‌رو می‌شویم! اگر چه همه این‌ها داستان است اما ترسی که با خواندنشان در وجود خود احساس می‌کنیم یا شادی‌ای که با رویارویی با آنها درک می‌کنیم کاملاً واقعی است. اگر باور ندارید به این مساله در یک شب زمستانی فکر کنید!

خواهشمندیم اگر از گلوبایت رضایت دارید به دوستان خود هم معرفی کنید 😊👇
گلوبایت در اینستاگرام گلوبایت در تلگرام
0 0 رای
رتبه بندی
مشترک شدن
اطلاع رسانی کن
guest
0 دیدگاه برای این مطلب ثبت شده است.
بازخوردها
دیدن همه نظرات
0
خوشحال میشیم در مورد این مطلب نظر دهید.x